معرفی کتاب مغالطه های پرکاربرد، 44 ترفند کثیف برای برنده شدن در بحث ها
به گزارش وبلاگ فروش، اگر می خواهی ذهن انسان را بشناسی، خودفریبی را بشناس.
مغالطه یکی از مفهوم های مهم در زندگی انسان است؛ زیرا بخش بزرگی از اندیشیدن انسان خود فریبی یا دیگرفریبی است. انسان در حالت طبیعی اش به سمت حقیقت حرکت نمی کند و حتی دوستدار حقیقت نیست؛ خودش را دوست می دارد و چیزهایی را که به او خدمت می کنند و او را بهتر از آنچه هست نشان می دهند و خواسته هایش را برآورده می کنند؛ چیزهایی را دوست می دارد که عامل های تهدید کننده او را شناسایی و نابود می کنند.
دست کم دو شیوه برای مطالعه مغالطه ها وجود دارد. یکی شیوه سنتی است. در شیوه سنتی، نشان می دهند که از چه راه هایی می توان استدلالهای ناصحیح را صحیح جلوه داد؛ این راه ها را تعریف می کنند، درباره آن ها توضیح میدهند، و نمونه هایی از آن ها را ذکر می کنند. شیوه دیگری نیز وجود دارد که عمیق تر است؛ در این شیوه، ارتکاب مغالطه به تلاش انسان برای تحقق منافع و امیال نامعقولش ربط داده می شود. با شیوۀ نخست، دانشجویان صرفا اسم و تعریف مغالطه ها را به خاطر می سپرند و چیز زیادی یاد نمی گیرند. همان اسمها و تعریف ها را هم بسیار زود فراموش می کنند. ذهنشان تا حد زیادی دست نخورده باقی می ماند و بنابراین دگرگونی اساسی ای در ذهنشان رخ نمی دهد. اما شیوه دوم کمک می کند تا دانشجویان بینشی ماندگار به شیوه کار ذهن در این زمینه پیدا کنند؛ اینکه ذهن انسان چگونه برای پیش بردن هدف هایش از استدلالهای ناصحیح و ترفند های فکری استفاده می کند.
وقتی با دقت به رفتارها و تصمیم های انسانها نگاه می کنیم به آسانی متوجه می شویم که در زندگی انسانها حقانیت محلی از اعراب ندارد. اینکه حق با کیست اهمیتی ندارد؛ مهم این است که چه کسی برنده است. برخی افراد صاحب قدرت (در شکل ثروت، دارایی، یا سلاح هستند و همان افراد تعیین می کنند کدام حقیقت در بوق و کرنا شود و به گوش همه جهانیان رسانده شود و کدام حقیقت به تمسخر گرفته شود، مسکوت بماند، یا سرکوب شود. رسانه های همگانی جهان جریانی بیوقفه و خفه کننده از پیام تولید می کنند که پیوسته حقیقت را در پای پیچش قربانی می کند. وقتی به عمق امور راه می یابیم متوجه می شویم که در جهان ما واژه های ارتباطات و فریب تقریبا مترادف اند.
جهان ما جهانی است که رسانه های آن، گله وار، به دنبال هم حرکت می کنند و مردم نیز به دنبال آن ها. در چنین جهانی، دانشجویان باید از بینش ها و ابزارهای فکری اساسی برخوردار باشند تا او از قربانی شدن اندیشه خودشان جلوگیری کنند و ثانیا از یک اتفاق بدتر جلوگیری کنند: اینکه خودشان به یکی از سردسته های این گله ها تبدیل شوند. دستیابی به این ابزارها و بینش ها، که مبنایشان صداقت و یکپارچگی است، باید هدف نهایی مطالعه مغالطه ها باشد.
کتاب مغالطه های پرکاربرد، 44 ترفند کثیف برای برنده شدن در بحث ها به قلم ریچارد پل و لیندا الدر، جلد سوم از مجموعه راهنمای اندیشه ورزان از نشر نو است که به 44 روش فریب دادن برای پیروزی در بحث و مشاجره پرداخته و مفهوم مغالطه و مغالطه گری در بحث را به صورت گسترده توضیح داده است.
کتاب مغالطه های پرکاربرد، 44 ترفند کثیف برای برنده شدن در بحث ها
نویسندگان: ریچارد پل - لیندا الدر
مترجم: مهدی خسروانی
نشر نو
167 صفحه
عنوان اصلی: The Thinkers Guide to Fallacies: The Art of Mental Trickery and Manipulation
حقیقت و فریب در ذهن انسان
ذهن انسان از ساختارها و سامانه هایی شگفت انگیز تشکیل شده است. ذهن مرکز آگاهی و عمل است و جهان نگری و هویتی منحصر به فرد برای شخص ایجاد می کند. تجربه های غنی نیز در نتیجه میان کنش (تعامل) ذهن با جهان پدید می آیند. ذهن می اندیشد، احساس می کند، و می خواهد؛ حقیقت ها را درک و از خطاها جلوگیری می کند؛ به بینش دست می یابد و پیش داوری می کند. هم حقیقتهای سودمند و هم برداشت های نادرست و زیان آور از فرآورده های ذهن اند. ذهن ممکن است به راحتی یک امر کاذب را صادق تصور کرده و آن را باور کند.
ذهن انسان، از یک سو، قادر است زیبایی را در کردارهای درست تشخیص دهد، و از سوی دیگر ممکن است چیزی را که آشکارا غیراخلاقی است توجیه کند؛ هم قادر به دوست داشتن است و هم نفرت ورزیدن، هم میتواند مهربان باشد، هم می تواند بیرحم باشد؛ هم در جهت شناخت می تواند پیش برود، هم در جهت خطا، می تواند هم تواضع و همگامی فکری از خودش نشان دهد، و هم خودبزرگ بینی و تنگ نظری می تواند گشوده یا بسته باشد. ذهن می تواند به حالتی برسد که همواره شناخت و دانشش را گسترش دهد؛ اما از سوی دیگر، می تواند به حالتی برسد که در جهلی تنگ نظرانه فرو بمیرد و هیچ گامی در جهت شناخت بر ندارد. انسان، با ذهنی که دارد، از یک سو می تواند از موجواتی که قابلیت های کمتری دارند فراتر برود اما، از سوی دیگر، ممکن است آنچنان سقوط کند که با بیرحمی و خودفریبی اش به نجابت و معصومیت موجودات دیگر توهین کند.
چگونه است که انسان ها می توانند در ذهن خودشان چنین ملغمه ای از امور عقلانی و غیرعقلانی بیافرینند؟ پاسخ این است: خود فریبی. در واقع، شاید درست ترین و دقیق ترین و سودمندترین تعریف از انسان این باشد که بگوییم انسان حیوان خود فریب است. فریب، نیرنگ بازی، سفسطه گری، وهم زدگی، و دورویی جزو بنیادی ترین چیزهایی است که از طبیعت انسان بر می آیند؛ مگر آنکه انسان با آموختن و تمرین کردن از این حالت طبیعی فاصله بگیرد. اما تحصیلات و سایر عامل های اجتماعی، به جای آنکه این گرایش های طبیعی را کاهش دهند، صرفا جهتشان را تغییر می دهند، آن ها را پیچیده تر و پوشیده تر می کنند و به افراد یاد می دهند که چگونه این گرایش ها را به شکل ماهرانه تر و فریبکارانه تری جامه عمل بپوشانند.
آنچه مشکل را وخیم تر می کند این است که انسان ها، علاوه بر اینکه خودشان را به طور غریزی فریب می دهند، بنا بر طبعشان جامعه محور نیز هستند. هر فرهنگ و جامعه ای خودش را خاص می بیند و گمان می کند که همه ارزش ها و تابوهایش و همه باورها و کارهای بنیادینش موجه اند. البته مردم شناسانی که عضو آن فرهنگ و جامعه اصند می دانند که شیوه های مرسوم آن جامعه ماهیتأ دلبخواهی و تصادفی اند، اما اکثریت غالب جامعه چنین آگاهی ای ندارند.
اندیشه ورزان غیرسنجشگر (اندیشه ورزانی که از مهارت های فکری بی بهره اند)
اکثریت غالب انسان ها باورهایشان را آزادانه برنگزیده اند و باورهایشان نتیجه شست و شوی مغزی و شرطی سازی اجتماعی است. آن ها درباره اندیشیدنشان تأمل نمی کنند و ذهنشان فرآورده عامل های اجتماعی و شخصی است؛ عامل هایی که هیچ گاه آن ها را نشناخته اند، مهار نکرده اند، و حتی به آن ها نپرداخته اند. باورهای شخصی این افراد غالبا ریشه در پیش داوری هایشان دارد. کلیشه ها، تصویرهای کاریکاتوری از امور، ساده سازی های بیش از اندازه، تعمیم های فراگیر، وهم ها، توهم ها، دلیل تراشیها، دوراهی های کاذب، و مصادره به مطلوبها بخش اصلی اندیشیدن آن ها را تشکیل می دهند. اگر سر نخ انگیزه های آن ها را بگیریم و دنبال کنیم به دلبستگی ها و ترس های نامعقول، نخوتها و حسادت های شخصی، خودبزرگ بینی فکری، و ساده لوحی می رسیم؛ دلبستگیها، ترسها، و … که بخشی از هویت آن ها شده است.
تمرکز این گونه اشخاص بر چیزهایی است که مستقیما بر آن ها تأثیر می گذارد یا ارتباط مستقیمی با آن ها دارد. آن ها جهان را با عینک قوم محوری و ملی گرایی می بینند و تصوری کلیشه ای از فرهنگ های دیگر دارند. اگر کسی باورهایشان را به پرسش بگیرد، احساس می کنند به آن ها حمله شخصی شده است؛ حتی وقتی که باورهایشان ناموجه باشد. وقتی احساس تهدید می کنند، معمولا دست به دامان تفکر بچگانه یا ضدحمله های هیجانی می شوند.
اگر پیش داوری هایشان را به پرسش بگیرید، غالبا احساس می کنند که به آن ها توهین شده است و با جمله های کلیشه ای مثل تو اهل رواداری و تساهل نیستی و پیش داوری می کنی به شما حمله می کنند. برای پشتیبانی باورهایشان به تعمیم های فراگیر تکیه می کنند. اگر کسی بخواهد سخن یا نظر آن ها را تصحیح کند، با آن ها مخالف کند، یا نقدشان کند، رنجیده خاطر می شوند. چیزی که آن ها می خواهند این است که دیگران تأییدشان کنند، تملقشان را بگویند، و به آن ها احساس مهم بودن بدهند. می خواهند تصویری ساده نگرانه و سیاه و سفید از جهان داشته باشند و درک چندانی از فرقهای جزئی، تمایزهای باریک، یا نکته های ظریف ندارند؛ یا اگر هم داشته باشند بسیار اندک است.
می خواهند کسی پیدا شود و خیر و شر را برایشان تعیین کند، خودشان را خیر و دشمنانشان را شر می انگارند، می خواهند همه مسئله ها با راه حل های ساده، که برایشان آشنا و مأنوس اند، حل و فصل شوند؛ برای مثال می خواهند افراد نابهنجار با استفاده از زور و خشونت تنبیه شوند. ذهنشان محل جولان تصویرهای دیداری (چیزهایی که به چشمشان می بینند) است و این گونه تصویرها در ذهنشان بسیار قدرتمندتر از زبان انتزاعی است. به شدت از آتوریته ها و افراد مشهور تأثیر می پذیرند. دیگران به راحتی می توانند آن ها را هدایت و مهار کنند، فقط به این شرط که تملقشان را بگویند و به سمت این باور سوقشان بدهند که دیدگاه هایشان صحیح و خردمندانه است.
ساختار رسانه های همگانی نیز به گونه ای طراحی شده که مناسب این گونه افراد باشد. به همین دلیل است که مسئله ها و موضوع های ظریف و پیچیده، در رسانه ها، به فرمول های ساده انگارانه فرو کاسته می شوند (باید با جرمها برخورد جدی کرد! معتادان را باید به شدت مجازات کرد! باید جلو اعتراض کارگران را گرفت! هر کس با ما نیست دشمن ماست! . همه چیز در پیچش خلاصه می شود و اصل مطلب نادیده گرفته می شود.
فریبکاران ماهر (سنجشگرانه اندیشی در معنای ضعیف)
تعداد کسانی که در فریبکاری و کنترل کردن دیگران مهارت دارند بسیار کمتر از کسانی است که غیرسنجشگرند. این افراد هوشمندانه بر تحقق منافع خود تمرکز می کنند و برایشان مهم نیست که تحقق منافع آن ها چه تأثیری بر دیگران دارد. بسکمک از خصلتهای آن ها شبیه خصلتهای کسانی است که اصلا سنجشگرانه نمی اندیشند اما، در عین حال، ویژگی هایی دارند که آن ها را از غیرسنجشگران جدا می کند. این افراد تسلط بسیار بیشتری بر فن اقناع خطایی دارند. آن ها فرهیخته تر و زبان آورترند و عموما از موقعیت بهتری برخوردارند. به طور میانگین، تحصیلات بیشتری دارند و بیشتر از افراد غیر سنجشگر به پیروزیت دست پیدا می کنند؛ معمولا به قدرت بیشتری دست پیدا می کنند و بیشتر در زمره آتوریته ها قرار می گیرند. عادت دارند که در رابطه ها نقش برتر را داشته باشند و می دانند که چگونه از ساختار قدرت مستقر برای تحقق منافعشان استفاده کنند. این گونه افراد دغدغه دستیابی به خواسته های خودشان را دارند (نه دغدغه تحقق ارزش های معقول) و خوب می دانند که برای فریب دادن مردم و رسیدن به این هدف باید خودشان را پایبند به ارزش های آن ها معرفی کنند.
این فریبکاران ماهر تقریبا هیچ وقت جزو منتقدان، معترضان، یا مخالفان بینش مند جامعه نیستند. دلیلش ساده است: اگر توده مخاطبانشان متوجه شوند که کسی می خواهد اعتبار باورهایشان را زیر سؤال ببرد، آن شخص دیگر نمی تواند در فریب دادن آن ها پیروز باشد. افراد فریبکار هوششان را برای خیر و مصلحت همگان به کار نمی گیرند. برعکس، از هوششان استفاده می کنند تا با کسانی که با آن ها منافع مشترک دارند متحد شوند و به خواسته هایشان برسند. نیرنگ زدن، سلطه گری، عوام فریبی، و کنترل گری ابزارهای این افرادند.
فریبکاران ماهر می خواهند بر باورها و رفتارهای دیگران تأثیر بگذارند، و خوب می دانند که چه چیزی افراد را در برابر فریب آسیب پذیر می کند. به همین دلیل سعی می کنند در برابر دیگران خود را موافق با آتوریته ها و قدرت و اخلاقیات مرسوم نشان دهند. یکی از جاهایی که این عامل خود را نشان می دهد هنگامی است که سیاستمداران با سخنرانی های زرق و برق دار، اما به لحاظ فکری پوچ، در برابر مخاطبان عام ظاهر می شوند.
برای اشاره به نقشی که فریبکاران ایفا می کنند از واژهای دیگری نیز استفاده می شود؛ لقب هایی همچون مکار، حقه باز، سفسطه گر، هیاهوگر، شست وشوگر مغزی، و عوام فریب. سیاستمدار لقب دیگری است که غالبا به این گونه افراد داده می شود، گرچه این لقب شاید چندان مناسب نباشد، چون هر سیاستمداری حقه باز و هیاهوگر و سفسطه گر و عوام فریب و … نیست. هدف فریبکاران همواره این است که با کنترل شیوه عرضه اطلاعات به دیگران اندیشه و عمل آن ها را کنترل کنند. آن ها از وسیله های عقلانی فقط به این منظور استفاده می کنند که به سخن و عملشان سر و شکل عقلانی بدهند. نکته کلیدی این است که همواره می کوشند تا نگذارند برخی نظرگاهها منصفانه به دیگران عرضه شوند.
منبع: یک پزشک